کد مطلب:193978 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:173

شیخ اعظم و ماجرای مرجعیت
نقل شده است پس از وفات مرحوم صاحب جواهر، و با اشاره و سفارش ایشان عده ای از بزرگان خدمت شیخ اعظم انصاری رسیدند و از ایشان تقاضا كردند امور مسلمانان را بر عهده بگیرد و مرجع تقلید شود، اما شیخ جواب منفی داد. از ایشان دلیل این امتناع را پرسیدند. فرمود روزهایی كه درس می خواندیم، از بین هم شاگردی هایم، یكی بهتر از من



[ صفحه 191]



مطلب را می فهمید. او از من اعلم است. او اكنون در شمال ایران زندگی می كند و در آن جا به رتق و فتق امور مردم اشتغال دارد. به سراغ او بروید و این وظیفه ی خطیر را بر عهده ی او بگذارید. بزرگان راهی شمال شدند و آن عالم را یافتند. وقتی ماجرا را برایش بازگو كردند، گفت: حق با شیخ است. من از ایشان بهتر درس خوانده ام، ولی اكنون مدتی است كه از فضای درس و بحث كناره گیری كرده ام و قطعا حضور ذهن شیخ را ندارم. پس به شیخ بفرمایید این لباس فقط زیبنده او است و با خیال آسوده این مسئولیت را بپذیرد.

بارها و بارها پیش آمده است كه دو نفر هم زمان پای در عرصه كسب علم نهاده اند،یكی از خانواده ای بزرگ و اهل علم و دیگری از خانواده ی معمولی، ولی پس از گذشت مدت زمانی دومی بهتر رشد كرده و به مدارج بالای علمی دست یافته است. چرا كه صبر را نصب العین قرار داده و نفس خود را به بردباری فراخوانده است.